معنی اباد کننده
حل جدول
لغت نامه دهخدا
اباد ا. [اَ دَل ْ لاه] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ نفرینی) خدا براندازد. خدا نیست کناد:
اشکمش گفتی جواب بی طنین
که اباد اﷲ کیدالکافرین.
مولوی.
- اباده اﷲ، نیست کناد خدای او را.
کننده
کننده. [ک َ ن َن ْ دَ / دِ] (نف) اسم فاعل از کندن. کاونده و کلنگ دار و آنکه جایی را بکند. (ناظم الاطباء). حفرکننده. حفار. (فرهنگ فارسی معین):
کننده تبر زد همی از برش
پدید آمد از دور جای درش.
فردوسی.
محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند و بر دیواری که به جانب مشرق است دری پنجمین بکندند. (چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین).
بیاد لعل او فرهاد جان کن
کننده کوه را چون مرد کان کن.
نظامی.
|| از جای برآورنده. (فرهنگ فارسی معین).
- کننده ٔ در خیبر، کنایه از حضرت علی. (غیاث) (آنندراج). علی علیه السلام. (فرهنگ فارسی معین):
مردی ز کننده ٔ در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجه ٔ قنبر پرس.
(منسوب به حافظ).
کننده. [ک ُ ن َن ْ دَ / دِ] (نف) اسم فاعل از کردن. فاعل و عامل و گماشته. کارگزار و نماینده. سازنده. (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ عامل. (آنندراج). عامل. سازنده. انجام دهنده. (فرهنگ فارسی معین): و این کننده ٔ این خانه را آشکار کند. (تاریخ سیستان). || (اصطلاح فلسفه) فاعل. علت محدثه: کننده ٔ چیز آن بود که هستی چیز را به جای آورد. (دانشنامه ص 69 از فرهنگ فارسی معین).
گویش مازندرانی
نام قسمتی از شمال غربی قائم شهر
فارسی به آلمانی
Bevölkern, Bevölkerung (f), Leute (f), Volk (n)
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) حفر کننده حفار: محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند بر دیواری که بجانب مشرق است دری پنجمین بکندند، از جای بر آورنده در آورنده. یا کننده در خیبر. علی : 4 مردی ز کننده در خیبر پرس خ اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس خ (حافظ) (اسم) عامل سازنده انجام دهنده، فاعل: علت محدثه: کننده چیز آن بود که هستی چیز را بجای آورد.
مشمئز کننده
بیزار کننده (صفت) متنفر کننده نفرت آور بیزار کننده.
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
عامل، عملگر، فاعل، کنشگر
معادل ابجد
137